دوره ابتدایی را در مدرسة ناصرخسرو تبریز سپری کرد و در مدرسة نجات ، دوره راهنمایی را به پایان رساند . سپس وارد هنرستان صنعتی تبریز ( هنرستان وحدت فعلی ) شد و رشته مدلسازی را به پایان برد و دیپلم گرفت .

در این دوران ، مرتضی اوقات فراغت خود را به مطالعه کتابهای مذهبی می گذراند و یا با دیگر دوستانش که غالباً شهید شدند - چون شهیدان خدایاری و حبیب شیرازی - فوتبال بازی می کرد و یا به پدر یاری می رساند .
در سال 1356 به خدمت سربازی رفت و دوره آموزشی خود را در پادگان جلدیان سپری کرد و بعد از آن به شهرهای سوسنگرد ، بستان و چند پاسگاه مرزی اعزام شد . در نامه ای که در دوران سربازی برای خانواده اش نوشته چنین آمده است :
... پدر عزیزم ! هم اکنون روز دوم ماه محرم است و من روی تختم نشسته ام و به صدای دلنشین قرآن گوش می دهم و خیلی دلم می خواست در روزهای تاسوعا و عاشورا در تبریز باشم ولی نمی توانم ، بدین سبب چون شما شبها به هیئت می روید از شما التماس دعا دارم ... .
در اواسط دوره سربازی ، با شکل گیری حرکت مردمی و آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) ، یاغچیان نیز به بهانه های مختلف از دستورهای فرماندهان خود سر باز می زد .
 
با فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازها از پادگانها ، یاغچیان از پادگان گریخت و در تظاهرات و عملیات علیه رژیم پهلوی شرکت جست .
 
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، مرتضی یاغچیان از اولین افرادی بود که به عضویت سپاه تبریز درآمد و از آغاز در مسئولیتهای مهم به انجام وظیفه پرداخت و در بدو امر مسئول تسلیحات سپاه تبریز بود . او در سرکوب گروهک های ضد انقلاب شرکت فعال داشت . به طور مثال در پایان بخشیدن به شورش « حزب خلق مسلمان » تلاش بسیار کرد و در تسخیر مقر فرماندهی این حزب در میدان منجم تبریز از خود رشادت بسیار نشان داد .
 
یکی از همرزمانش می گوید :
بعد از پیروزی انقلاب به توصیه آیت الله قاضی طباطبایی خواستم به سپاه ملحق شوم . وقتی به آنجا مراجعه کردم تنها ده نفر عضو سپاه شده بودند . اکثر آنها را می شناختم . یکی از این افراد مرتضی یاغچیان بود که او را از دوره کودکی می شناختم . در آن زمان او مسئولیت سلاح و مهمات را بر عهده داشت . وی از مسئولین سپاه تبریز بود . مرتضی به حضرت آیت الله سید اسدالله مدنی [ دومین امام جمعه تبریز ] بسیار علاقه مند بود و با ایشان ارتباط داشت .
سال 1359 ، به همراه احد پنجه شکار ، امور اجرایی ستاد عملیاتی سپاه را بر عهده گرفت . وی مسئول تجهیزات تبریز و معاون اطلاعات و عملیات بود . پس از مدتی به شیراز اعزام شد و در یک دوره آموزشی چتربازی و عملیات هوابرد شرکت جست .
در شهریور 1359 ، با شروع جنگ ، راهی جبهه شد و قبل از حرکت ، تلفنی با پدر و مادر خود صحبت کرد و از آنها اجازه گرفت . یاغچیان در طی جنگ دچار تحول روحی عظیمی شد . چندی بعد از سوی آیت الله مدنی به سمت مسئول عملیات سپاه مراغه منصوب شد . انس و الفتی که با نیروهای سپاه داشت باعث شد تا در عملیاتهای مختلف در کردستان و میاندوآب و ... بیشتر سپاهیان علاقه مند بودند با ایشان اعزام شوند .
یاغچیان در مراغه زیاد دوام نیاورد و دوباره به جبهه های جنوب ( آبادان ) بازگشت . وی در جبهه سوسنگرد مسئول محور بود . در جبهه کرخه سنگری بود مشهور به سنگر مرتضی . او پس از آزادی سوسنگرد به آبادان رفت . در عملیات بیت المقدس با سمت مسئول محور تیپ عاشورا شرکت جست و در عملیات رمضان ، معاون تیپ عاشورا بود . پس از تلاش بی وقفه ، تیپ عاشورا به لشکر 31 عاشورا تبدیل شد . فرماندهی این لشکر به عهدة مهندس مهدی باکری بود و حمید باکری و مرتضی یاغچیان معاونینش بودند . یاغچیان در عملیاتهای والفجر مقدماتی ، والفجر 2 و والفجر 4 شرکت داشت و از خود رشادت بسیار نشان داد .
پنج بار مجروح شد ولی هیچ کدام از مجروحیتها باعث نشد تا جبهه را رها کند . برخی از زخمهای خود را پنهانی می بست و سعی می کرد تا کسی از آن اطلاع پیدا نکند . مرتضی پس از انجام عمل جراحی های مختلف بر روی استخوان کتف و ... مجبور بود تا از مواد آرام بخش قوی استفاده نماید ، اما با وجـود درد شدیدی که در بدن داشت از استفاده داروها سر بـاز می زد و درد را تحمل می کرد . پدرش در بیمارستان ساسان تهران از او می خواهد تا از رفتن مجدد به جبهه صرف نظر کند .
 
در طول عملیات گوناگون درایت و قدرت فرماندهی خود را به خوبی به اثبات رساند به گونه ای که اکثر فرماندهان سپاه به آن معترف بودند . زمانی که امین شریعتی - فرمانده تیپ عاشورا - قصد داشت به یگان دیگری منتقل شود از قبول مقام فرماندهی تیپ عاشورا خودداری کرد و در جواب همرزمانش گفت : « هر کجا بگویید کار می کنم ولی با من از قبول مسئولیت حرفی نزنید . » در آن هنگام مهدی باکری معاون تیپ نجف اشرف به علت جراحتی که دیده بود در بیمارستان اهواز بستری بود . پس از اصرار فراوان فرماندهـان نجف اشرف ، مهدی باکری فرماندهی تیپ را پذیرفت و به سراغ یاغچیان آمد و با اصرار فراوان وی را به معاونت تیپ عاشورا گمارد . یکی از همرزمان یاغچیان می گوید :
با وجود اینکه به معاونت تیپ انتخاب شده بود ولی هیچ وقت تغییری در رفتار و اخلاقش احساس نکردم . هر وقت در جلسات و عملیاتها شرکت می کرد خود را به عنوان نیروی ساده به حساب می آورد و هر کاری که پیش می آمد انجام می داد . در منطقه ، آقا مرتضی از جمله افرادی بود که اصلاً به مرخصی رفتن فکر نمی کرد .
در اهواز ، تیپ عاشورا با تلاش رزمندگان پر تلاش آن ، به لشکر عاشورا ارتقا یافت و پس از مدتی تصمیم بر آن شد تا مهدی باکری به لشکر 25 کربلا اعزام شود و مرتضی یاغچیان فرماندهی لشکر 31 عاشورا را به عهده بگیرد . یاغچیان پس از مشاهده حکم فرماندهی لشکر بسیار ناراحت شد و به مسئولان گفت : « مگر هر کسی می تواند جای آقا مهدی را بگیرد ، مگر بنده می توانم کار آقا مهدی را انجام دهم . » یاغچیان فرماندهی لشکر عاشورا را قبول نکرد و به همین دلیل مهدی باکری نیز به لشکر 25 کربلا نرفت . یاغچیان هیچگاه تحت تأثیر مقام خود قرار نگرفت و حتی از تنبیه دژبانی که به اشتباه او را دستگیر کرده بود و باعث شده بود تا عملیات مهمی به تأخیر افتاد خودداری و به نصیحت او کفایت کرد .
 
در اوقات فراغت به راز و نیاز و دعا مشغول می شد و اغلب از رفتن به مرخصی چشم پوشی می کرد . یاغچیان یک بار به خواستگاری رفت ولی والدین دختر از دادن او به یاغچیان بیم داشتنـد ، چـون معتقـد بودنـد امکان دارد که روزی مرتضـی به شهـادت برسـد و دخترشـان بیـوه بمـاند .
یاغچیان در کارهـای گروهـی پیش قدم بود و در جبهـه و یا در سپـاه برای دوستـانش غذا می پخت و گاه ظرفها و حتی لباسهای کثیف آنها را می شست و تا آخر عمر هیچگاه درصدد برنیامد سنگر اختصاصی داشته باشد . به هیچ کس اجازه نمی داد او را فرمانده خطاب کند و به این اصطلاح حساسیت داشت . می گفت :
افتخار می کنم که به جبهه آمده ام تا دین خود را به اسلام ادا کنم و نهایت آرزویم شهادت است . جبهه ها منزلگاه انسانهای دل باخته است که شیفته شهادت و عاشق وصالند .
یاغچیان همواره به تمام امور خود رسیدگی می کرد و گزارش مسئولان طرح و عملیات را مکفی نمی دانست و تا شخصاً از نزدیک مواضع دشمن را نمی دید ، راضی نمی شد . در این دوران ، بیشتر حقوق خود را به آشپز پیری می داد تا برای فقرا غذا تهیه کند . در عملیات والفجر 1 پس از شکسته شدن خط دفاعی دشمن ، یاغچیان یک تنه به پیش رفت و با هر وسیله ای که در دست داشت به دشمن شلیک می کرد . هیچگاه به فکر خود نبود . هنگامی که غذایـی به جبهه می رسید بلافاصله آن را بین رزمندگان تقسیم می کرد و خود برنج مانده و خشک می خـورد . به هنگام عملیاتهـا شـوری وصف ناپذیـر سر تا پای وجـودش را فـرا می گرفت و می گفت :
نمی دانم چرا از عملیات هیچ چیزی نمی توانم بیان کنم . وقتی که در عملیات هستم اصلاً توجیه نمی شوم ، فقط به عملیات می روم و تا اتمام عملیات این گونه هستم . پس از پایان وقتی بچه ها تعریف می کنند ، می فهمم که ما چه کرده ایم و کجاها فتح شده است . می گفت که : اولین تیر آذربایجانی ها را من به سوی عراقی ها شلیک کرده ام .دوستـانش معتقـد بودنـد که مرتضی یاغچیـان از جمله نیروهایـی بود که بعد از عملیات خیبـر بـاز نخواهـد گشت و به شهـادت خواهد رسـید .
 
مرتضی در مناجاتهایش با خداوند می گفت : « بهتر از جانم چیزی ندارم که تقدیم کنم چرا که آن هم به تو تعلق دارد ؟ »
 
او در وصیت نامه اش می نویسد :
به نام خدا و برای خدا و در راه خدا این وصیت نامه را می نویسم تا حجتی باشد به آنکه بعد از من نگویند ناآگاه بود و نادان و بی هدف ؛ بلکه من ، زندگی از حسین (ع) آموختم که فرمود مرگ با عزت ، به از زندگی با ذلت است . خداوندا ، امروز نائب امام زمانت با دم مسیحایی خود به ما ارزش انسان بودن و انسان شدن را آموخت و روز امتحان است و اگر لحظه ای درنگ کنیم فرصت از دست رفته ، پس ما را یاری بفرما و راهنمایمان باش ... . ای مسلمانان جهان امروز تمامی کفر به سرکردگی امریکا با تمام قوا در مقابل اسلام صف کشیده و اسلام و انقلاب اسلامی امروز به خون و جان ما نیاز دارد ... . امروز این سعادت به من دست داده تا به کربلای ایران جایگاه عاشقان خدا ... و پویندگان راه علی (ع) و پیروان حسین (ع) و سربازان امام زمان (عج) و یاران رهبر عزیز خمینی کبیر (ره) برسم و برای رسیدن به این مکان چه انتظاری کشیده ام و با آگاهی کامل و عشق به الله به اینجا آمده ام تا برای رضای او جهاد کنم و اگر سعادت پیدا کردم به دیدار خدا بروم و از این تن خاکی عروج کنم .
سرانجام ، زمان وصال یاغچیان نیز فرا رسید ؛ در هفتم بهمن 1362 در عملیات خیبر ابتدا حمید باکری به شهادت رسید . مهدی باکری به خاطر سختی عملیات و پاتکهای مکرر دشمن از مرتضی یاغچیان خواست در مقابل حملات ایستادگی نماید و یاغچیان نیز با رشادت در مقابل حمله دشمن پایداری کرد .
شهادت مرتضی یاغچیان را با بی سیم به مهدی باکری خبر دادند . اندوه از دست دادن یاغچیان در چهره مهدی به گونه ای نمایان شد که همه رزمندگانی که در آنجا حضور داشتند ، بر این باورند که حتی بعد از شنیدن خبر شهادت حمید باکری ایشان به این اندازه ناراحت نشد .
پیکر شهید مرتضی یاغچیان پس از عملیات در منطقه جا ماند و تا سال 1375 مفقودالاثر بود تا اینکه در این سال در پی جستجوی گروه های تفحص ، بقایای پیکرش کشف شد و در وادی رحمت تبریز به آرام گرفت .
منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384

 


نظرات شما عزیزان:

fatemeh
ساعت17:08---6 مهر 1393
عاللللللی بهم نظر بده

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب ها :